سلام من عتی محمدهستم
ام روز من بعد از ابنکه مشقهایم را انجام دادم دیدم که ساعت دم دمهای اذان است ورفتیم وباپدرم در هیا ت باهم نماز خوا ندیم بعد از این که هر دو نماز ما دو تا یعنی نماز ظهر وعصر تمام شد پدرم به من گفت که علی محمد برو ودرختها را آب بده و من هم به پدرم گفتم چشم وبعد رفتم وتمام درختهای در خانه وتمام گلهایی که در خا نه بود
را تمام آب دادم وهمین تور کمی هم خراب کاری کردم و آبهارا هدر دادم وپدرم کمیاز دست من ناراحت شد وهمین طور کمیهم من را دعوا کرد وبعد پدرم موتورش را بر داشت ورفت تا نون بگی رد ومن هم آب دادنگلهارا ادامه دادم وکمیهم در هنگام و وست کار به ما درم درآب کشیدن سفرهها که دا شت میشست کمک کردم ومن اول فکر کردم که این کار باحال است اما وقتی که آن کار را کردم دستم درد گرفت وبعد دباره آب را زییاد کردم و رفتم سراغ کاره خودم که خیلی دوستش راشتم
من دی گر کارم تمام شده بود وداشتم که شیر را میبستم که ما درم گفت علی زود باش بورو تو چون شبکهی آموزش دارد ریاضی درس میدهد ومن شیر را میبندم و تو برو و گوش بده ومن یک آخیش گفتم ورفتم تو ودرس ریاضی را گوش دادم وو وقتی که آن تمام شد مادرم یک دفع ب خودش آمد و فهمید که یک سفره توی حیاط توی آب وایتکسها گذا شته است وبه گفت علی محمد بی یا برویم و باهم برویم واین سفره هم باهم بشوریم ومن هم اولش کمینه ونو کردم وبعد
مارم گفت بی یا ب بینم ومن هم مجبور شدم ورفتم در حیاط وشیر را برای مادرم گرفتم و به مادرم کمک کردم
تا مادرم سفره را آب بکشد وهمین طور در کمک کردن کمی من خیس شدم بعد از آن پدرم آمد وشیر را درستکرد ومن هم کمیبه آن کمک کردم واز آنطرف فیلمم داشت شروع میشد و اخر شیر درست شد ومن هم رفتم در خانه وفیلمم را دیدم
باید در دو راهی تصمیم درست را بگیریم